عصر
چند عدد سار
دور شدند از مدار حافظه کاج
نیکی جسمانی درخت بجا ماند.
عفت اشراق روی شانه من ریخت.
حرف بزن ای زن شبانه موعود!
زیر همین شاخه های عاطفی باد
کودکی ام را به دست من بسپار.
در وسط این همیشه های سیاه
حرف بزن خواهر تکامل خوشرنگ
خون مرا پرکن از ملایمت هوش.
نبض مرا روی زبری نفس عشق
فاش کن.
روی زمین های محض
راه برو تا صفای باغ اساطیر.
در لبه فرصت تلالو انگور
حرف بزن حوری تکلم بدوی
حزن مرا در مصب دور عبارت
صاف کن.